دل من دیر زمانی است که می پندارد...
♥دوستی♥ نیز گلی است،
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد .
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
جان این ساقه نازک را دانسته بیازارد
"فریدون مشیری"
طب سنتی@
پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او : نازنینم اَدم!
با تو رازی دارم ...!
اندکی پیشتر اَی ...
اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش ...
زیر چشمی به خدا می نگریست ...
محو لبخند غم آلود خدا ...! دلش انگار گریست.
نازنینم اَدم! ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید)
یاد من باش ... که بس تنهایم
بغض آدم ترکید، ... گونه هایش لرزید
به خدا گفت :
من به اندازه ی ...
من به اندازه ی گلهای بهشت ... نه ...
به اندازه عرش ... نه ... نه ...
من به اندازه ی تنهاییت، ای هستی من، ... دوستدارت هستم!
اَدم، کوله اش را بر داشت...
خسته و سخت قدم بر می داشت ...!
راهی ظلمت پر شور زمین ...
طفلکی بنده غمگین اَدم...!
در میان لحظه ی جانکاه، هبوط ...
زیر لبهای خدا باز شنید، ...
نازنینم اَدم ! ... نه به اندازه ی تنهایی من ...
نه به اندازه ی عرش ... نه به اندازه ی گلهای بهشت ...!
که به اندازه یک دانه گندم، تو فقط یادم باش ...!
نازنینم اَدم ... نبری از یادم ...؟!
دنیای رویایی من....
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن هیچ انسانی،
انسان دیگر را خوار نمیشمارد.
زمین از عشق و دوستی سرشار است.
و صلح و آرامش، گذرگاه هایش را می آراید.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن،
همه گان راه گرامی "آزادی" را میشناسند.
حسد جان کسی را نمیگزد،
و طمع روزگار را بر آدم ها سیاه نمیکند.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن،
سیاه یا سفید، از هر نژادی که هستی،
از نعمت های گسترده ی زمین سهم میبرند.
هر انسانی آزاد است،
شوربختی از شرم سر به زیر میافکند،
و شادی همچون مرواریدی گران قیمت،
نیاز های تمامی بشریت را برمیآورد.
آری، چنین است دنیای رویائی من!